حسین (ع) ؛ این همه جذبه و شور را از کجا آورده است این اسم؟ هر سال بهانه می کنند یاد او را و غوغایی برپا می شود در شهر. در هنگامه بالا و پایین پریدن روشنفکران برای «آشنایی زدایی» از ذهن و زبان مردم ، همه جا بدل به محیط هایی «آشنا» می شود. سیاهی نشسته بر چهره در و دیوار را که از دور می بینی گویی به مکانی آشنا می خوانندت ، جایی همین نزدیکی ها شبیه خانه همسایه که ده روزی با چادری که از میانه اش کشیده اند ، بدل به حسینیه شده و یا حتی خانه خودتان که نیمه شب درش را به این امید می بندی که فردا ، صبح زود دوباره بازش کنی و برادران و خواهرانت صبحشان را با زیارت عاشورا شروع کنند. کسی با کسی غریبی نمی کند. در شهر که بگردی و در هر خانه ای که از آن نغمه ای آشنا برون می آید قدم بگذاری ، چنان می پذیرندت که گویی سال هاست با هم «آشنا» هستید. همان یک پیراهن مشکی که بر تن و ذکر یا حسین (ع) که برلب دارید کفایت می کند که شما را از خود بدانند و عزیز بدارند. وقتی نام حسین (ع) در شریان های شهر جاری می شود ، نه فقط همه جا بدل به مکانی آشنا و مردمان همه آشنایان یکدیگر می شوند ، بلکه شهر ؛ این موجود بی روح ، این بی خیالی منتشر ، ناگهان به هیئت «امری مقدس» در می آید و در و دیوار آن حکم «مکان مقدس» - مکانی که چیزی از خداوند در آن هست - را پیدا می کنند.
سال هاست لشگری عریض و طویل از روشنفکران سر و زبان دار کوشیده اند به ما بباورانند دوره سیطره امر قدسی گذشته و امروز همه آنچه زمانی مقدس و پاکیزه دانسته می شد ، حداکثر در حکم شاهدی است بازاری که پیش چشم خلایق تکراری و «عرفی» شده و دیگر رغبتی در آنها بر نمی انگیزد. علاوه بر این ، کتاب ها نوشته اند در این باب که دوره آموزه های بزرگ ، آموزه هایی که هدف غایی آنها تغییر همه جهان و در هم ریختن کلیه مناسبات مستقر در آن است به سر آمده و از این پس با نگاهی کلینیکی ضمن آنکه کلیت نظم مستقر را می پذیرید ، فقط اجازه دارید در بخش های کوچکی از آن اصلاحات جزئی به عمل بیاورید. آیا دوره امور مقدس سپری شده و کلان شهرهای بزرگ و بی روح آغاز هزاره سوم را دیگر نمی توان به هیئت مکان هایی در آورد که حضور در آنها یاد خداوند را در دل های آدمی زنده کند؟ کسی که می خواهد جواب این سؤال را بداند ، یک راهش این است که به انبوه کتاب ها و مقاله های علمای مسلمان مراجعه کند و در مقابل استدلال ، استدلال بیاورد. راه دیگری هم البته هست. راهی کوتاه تر و صد البته مؤثرتر. وقتی کودک 7-6 ساله گریه می کند و از مادر خود پیراهن سیاه می خواهد و با هیچ دلخوش کنکی راضی نمی شود الا اینکه پیراهن مشکی را به تنش بپوشانند و سربندی سبز به دور پیشانی اش ببندند ، مرد روشنفکر ما باید با خودش بیندیشد که چه چیز قلب این کودک نوباوه را از محبت خود آکنده است و چرا دیگران - از جمله خود او و تمدنی که نمایندگی اش می کند - هنوز به منبعی چنین سرشار از نیروی بی پایان دسترسی ندارند.
شهری که در آن بی گمان مشکل اقتصادی قلب های بسیاری را می فشارد در این چند روزه ناگهان چنان جان می گیرد و به رونق می افتد که می بینی در هر خانه ای ایستاده اند و مردم را به درون می خوانند تا سر سفره ای بنشینند که نه متعلق به آنها بلکه از آن امام حسین (ع) است. نمی یابید کسی را که به مشارکت در تهیه لوازم اطعام عزاداران سیدالشهدا یا فراهم آوردن مکانی که در آن عده ای بنشینند و یاد شهدای کربلا را گرامی بدارند ، بی علاقه باشد. ولو خود و زندگی اش در چنبره انبوهی از گرفتاری های اقتصادی گرفتار آمده باشد. آنکه نوری از این درگاه بر دلش تابیده باشد ، نه فقط از مال که مشتاق و فارغ البال از جان خود نیز می گذرد. نیرویی چنان مهارناپذیر به کف می آورد که همگان از قوت و تأثیر آن به شگفت می آیند.
پیش از این زمانی خواندید که بیست و چند جوان لبنانی در هنگامه جنگ 33 روزه ، نگاهبانان روستای لب مرز «عیتا الشعب» بودند. روستایی درست چسبیده به خط آبی ، کوچک ، چنانکه جلادان صهیونیست لابد با خود پنداشته بودند به کوچکترین تلنگری درهم خواهد شکست و فرو خواهد ریخت. از 33 روز جنگ ، «عیتا الشعب» 22 روز در محاصره کامل بود و از آن 22 روز ، 15 روز هرگونه ارتباط رادیویی ، غذایی ، تسلیحاتی و حتی انسانی آن با جهان بیرون منقطع. «عیتا الشعب» اما تا روز آخر جنگ سقوط نکرد و همان روز آخر جنگ ، رزمندگان حزب الله 7 تانک مرکاوای نظامیان صهیونیست را منهدم کردند. اسرائیلی ها مسلمآ تا عمر منحوسشان به این دنیاست نخواهند فهمید که آن جوانان صافی اعتقاد را کدام انگیزه و نیرو چنین محکم و استوار برجای خود نگاه داشت و اراده شان را با دست خالی بر ماشین جنگی که خود را شکست ناپذیر می پنداشت ، غلبه داد. سیدحسن اما - مردی که شادمانه و با افتخار و در حضور میلیون ها تن از مردم بیروت از شهادت حتمی خود در پایان کار خبر داد - چند روز پیش راز آن حماسه شگفت را گشود: «ما زندگی کردن و مردن را از حسین (ع) آموخته ایم.»
امروز هم ظاهرآ آقای بوش فهمیده است مهم ترین خطری که او و دم و دستگاهش را تهدید می کند ، ایمان ، غیرت و شور شیعی است که به تازگی در جای جای خاورمیانه از تهران تا بغداد و بیروت به پا خاسته و با همه دین خود در مقابل همه دنیای جهانخواران ایستاده است. بوش می گوید دیگر از القاعده نمی ترسد ، هرچه باشد این کاریکاتورهای مبارزه ، برای بوش «خودی» هستند و او می شناسد زیر و بم وجود و عرضه و غیرت اسلامی شان را. اما شیعه پیرو حسین (ع) نه سازش می کند نه معامله و نه به هنگام جنگ شکست می خورد که ظاهرآ این آخری برای غربی ها از همه دردناک تر است. هرچه از شیعه بکشند و فشار را بر آن افزایش دهند ، قوی تر و مصمم تر می شود. اکنون رویارویی حقیقت اسلام و حقیقت کفر از هر زمان دیگری آشکارتر است. تمام کفر در مقابل تمام ایمان ایستاده است فقط با این تفاوت که مولای ما زمانی گفت این بار پیروان حسین (ع) عرصه را بر دشمنان خود تنگ خواهند کرد و علاوه بر شکست معنوی که همواره نصیبشان بوده ، زوال و اضمحلال ظاهری هم گریبانگیرشان خواهد شد. می گویند بناست به ایران حمله کنیم. چه چیز را می خواهند بمباران کنند؟ مراکز هسته ای به جای خود ، فکری به حال این هیئت ها و ذکر «یا حسین (ع)» باید بکنند اگر می توانند.
این جای کار را دیگر نخوانده اند. نمی توانند بفهمند که چگونه درست وقتی درد ظاهرآ از حد گذشته است تازه بخش هایی ناگشوده از وجود آدمی شکوفا می شود و نیروهایی سرشار بیرون می ریزد چنانکه عرصه را بر همه کس و همه چیز تنگ کند. این رمز بقای شیعه و سر پیروزی آن است... در آن هنگامه شرر بار زمانی که دیگر حسین تنها باقی مانده بود و کسی از یاران و خاندانش نمانده ، در میانه میدان یکه و تنها ایستاده بود و مبارز می طلبید. خیال کردند در این حال غلبه بر حسین (ع) آسان است. هرکسی جلو آمد مهلتش نداد. آنچنان که صدای پسر سعد به آسمان برخاست که به جنگ چه کسی آمده اید؟ مادرتان به عزایتان بنشیند هذا بن قتال العرب این پسر آن کسی است که عرب را کشت. والله نفس ابیه بین جنبیه به خدا قسم روح پدرش در کالبد اوست تک تک به جنگ او نروید ، همه با هم حمله کنید...
منبع : سایت روزنامه کیهان