فساد دربار پهلوی(1)
چکیده: یکی از عوامل بروز نارضایتی های گسترده از رژیم شاه، فساد بیحد و حصر دربار بود. فساد اخلاقی، تکبر و تفرعن، فساد جنسی، فساد مالی و فساد دینی تمام تار و پود دربار را در نوردیده بود. در حقیقت، فسادی که با ظهور رژیم پهلوی همزاد دربار بود، در پایان دوران حکومت پهلوی به صورت یک فرهنگ حاکم درآمد. در ابتدا رژیم سعی میکرد فساد دربار را به دلایل فرهنگی و هراس از واکنش های خشمگینانهی مردم مخفی نگه دارد. همین امر موجب شد تا خاندان سلطنت خود را از مردم پنهان نمایند و کم کم رابطه باریک خود را با مردم قطع کنند. همین تغییرات سبب گردید دربار به اشرافیت و طبقهای تبدیل شود که هیچ رشتهای میان آنان و مردم تنیده نباشد.
بقیه را در ادامه مطلب بخوانید
فساد دربار نه تنها در چهاردیواری کاخهای پهلوی نماند، بلکه در تمام ارکان رژیم ریشه زد. نهادهای رژیم هر چه به دربار نزدیکتر بودند، بیشتر به مظهر فساد تبدیل میشدند و کم کم از درون میپوسیدند و ناگهان فرو میریختند.
با آنکه وقوع فساد در هر رژیمی محتمل است، اما، عواملی را که به بیاعتمادی مردم دامن میزنند، میتوان در موارد زیر خلاصه کرد:
1. برخورد نکردن نظام و نهادهای آن با فساد؛
2. رخنه کردن فساد در بدنه و در رأس نظام (نهادینه شدن فساد).
رژیم شاه به هر دو بیماری مبتلا شد. فساد دربار کم کم از پرده برون افتاد و مردم مسلمان ایران را سخت به عکسالعمل واداشت. بخش اعظم تظاهراتی که از سال 1356 در ایران آغاز شد، متوجه فساد دربار بود. به گفته ژان لوروریه، روزنامهنگار فرانسوی «اگر در کوچه و خیابان از ایرانیان بپرسید که چرا رژیم را مورد انتقاد و سرزنش قرار میدهند و جواب آنها را جمع کنید، فساد و انحطاط اخلاقی رژیم در ردیف اول پاسخ آنها خواهد بود.»(1)
اگر مجموعهی شعارها، دیوار نوشتهها و پلاکاردهای مردم ایران را در دورهی انقلاب مورد تجزیه و تحلیل قرار دهیم، این ادعا را ثابت میکند که فساد دربار پهلوی یکی از عوامل اعتراض آشتیناپذیر مردم ایران بود.
بسیاری از شعارهای مردم فساد رژیم و مظاهر فساد و عوامل آن را مورد اعتراض قرار میدادند. شعارهای ذیل نمونهای از آنهاست:
نظام شاهنشاهی سرچشمه فساد است.(2)
شاه مظهر رذالت، دنائت، لئامت و فساد است.(3)
اسلام دین جنبش و جهاد است، برنامهاش کوبیدن فساد است.(4)
تا شاه در ایران است، فساد هم هست.(5)
مرگ بر رژیم فاسد(6)
بعضی از شعارهای مردم، فساد اخلاقی عناصر دربار را مورد حمله قرار میداد. مردم با توجه به موقعیت زمانی در اعتراض به رقصیدن کارتر و فرح در شب ژانویه 1978 (11 دی 1356) دهها شعار را برای وی سرودند، به عنوان نمونه:
زاری نکن شهبانو اگر ممد دماغ بمیره کارتر تو را میگیره(7)
شاهپور بختیار در کاخ بسته، کارتر میزنه، شاه میخونه، فرح میرقصه(8)
فرح به من گفت الهی مملی بمیره، جیمی مرا بگیره(9)
مردم، بعضی عناصر دیگر دربار را مورد هجوم قرار میدادند و با شعارهای طنزآمیز اعمال آنها را مورد انتقاد قرار میدادند:
مرگ بر خاندان فاحشه پهلوی(10)
ای اشرف بیشرف کجایی(11)
مرگ بر محمدرضا پهلوی، غلامرضا پهلوی، اشرف فاحشه(12)
شاه به این بیغیرتی هرگز ندیده ملتی(13)
شاه رفته به مصر عربی برقصه، تنبک بزنه، فرح برقصه(14)
شعارهای کنایهآمیز، موارد خاصی از اعمال فسادآمیز رژیم را برجسته میکرد. مردم با آگاهی از نقش فرح در جشن هنر شیراز شعار میدادند:
فرح را بردند شیراز، با دایره و تنبک و ساز(15)
در بعضی از این شعارها، شرابخوارگی درباریان مورد طعن و سرزنش قرار میگرفت، در یکی از شعارهای مردم آذربایجان به زبان ترکی آمده است:
دایم شراب ایچللر مسند دیلیشن لر.(16)
مرگ بر شاه جلاد سگ صفت شرابخوار(17)
در نظر مردم، بسیاری از مفاسد اجتماعی ناشی از مفاسد رژیم پهلوی بود و درباریان مسئولیت مستقیم آن را به عهده داشتند. مواد مخدر یکی از مشکلات اجتماعی دورهی پهلوی بود و مردم، خود درباریان را عامل این بدبختی میدانستند. در یکی از پلاکاردها آمده بود:
ایران دومین مصرف کننده تریاک است، مرگ بر شاه(18)
در بعضی شعارها عامل توزیع مواد مخدر را هم مشخص میکردند، به همین جهت مینوشتند:
اشرف رهبر باند هروئین(19)
پس از روی کار آمدن بختیار، شعارهای طنزآمیز اشارهگر به استعمال مواد مخدر زیاد شد و نوک پیکان شعارها به سوی بختیار نشانه رفت؛ به عنوان نمونه:
تریاکی بیاختیار دست از سر مردم بردار(20)
ای بختیار شیرهکش تو هم برو مراکش(21)
مردم عامل ترویج قمار را عناصر رژیم میدانستند، لذا در یک پارچه نوشتهی کنایهآمیز نسبت به شریفامامی اعتراض کردند:
قمارخانهدارها و همهی مراکز فساد به رهبری نمایندگان ساواک در مجلس مدافع قانون اساسی شدهاند.(22)
فساد مالی دربار یکی از عوامل بسیار مهم اعتراض مردم نسبت به رژیم شاه بود. در بسیاری از شعارها فساد مالی دربار به نقد کشیده میشد و مورد اعتراض واقع میشد؛ به عنوان نمونه:
ما شیر و موز نمیخواهیم، ما شاه دزد نمیخواهیم(23)
پنجاه سال دزدی و جنایت، افتخار محمدرضا شاه است(24)
پهلوی پول دزد تو را میکشیم(25)
جیب شاه بانکه، هایده مثل تانکه(26)
مردم ایران نه تنها نسبت به فساد دربار، زبان به اعتراض گشودند؛ بلکه دربار را مسئول بسیاری از مفاسد و بیمبالاتیها میدانستند. در یکی از پلاکاردرها مسئولیت فیلمهای مبتذل را به عهده رژیم گذاشته بودند که برای ترویج فساد به دستور آمریکا به نمایش درمیآید:
مرگ بر سازندگان فیلمهای منحرف کننده و آنهایی که این فیلمها را به دستور آمریکای فسادپرور نمایش میدهند.(27)
و یا در اعتراض به ترویج کنندگان ابتذال به نوعی آنها را با رژیم مرتبط میساختند. مردم در شعارهای کنایهآمیز خود خوانندگان را مورد اعتراض قرار میدادند:
بیپدر مادر ساواکی، گوگوش و هایده رفتند گدایی(28)
ما گوگوش و رامش نمیخواهیم، ما شاه سرکش نمیخواهیم(29)
مردم ایران نه تنها در اعتراض به فساد دربار صدها شعار کنایهآمیز و طنزآمیز جالبی را سر دادند، بلکه با طرح شعارهای اخلاقی به جنگ رژیم آمدند. آنها معتقد بودند با رفتار اخلاقی و ترویج ارزشهای دینی نهضت ادامه مییابد و رژیم ساقط خواهد شد. شعارهای پرمعنای زیر اشارهای به این طرز تلقی است:
ای خواهر و مادر! تو با حفظ حجابت به نهضت پاسخ مثبت دادی(30)
ای خواهر! حجاب تو کوبندهتر و سازندهتر از خون است.(31)
ای خواهر مسلمان!حجاب تو مشت محکمی است بر پیکر رضا کچل و پسرش(32)
اینها نمونهای از شعارهایی است که نشان میدهد فساد دربار یکی از عوامل اعتراض مردم نسبت به رژیم شاهنشاهی بود. این نکته را نیز نباید فراموش کرد که فساد موجبات بدبینی ذهنیت مردم نسبت به حاکمیت را فراهم خواهد کرد، به طوری که بسیاری از شایعات غیرواقعی را در اذهان صحیح جلوه میدهد. این خود عاملی در بیاعتمادی مضاعف و سقوط مشروعیت رژیم در اذهان مردم خواهد شد. هم چنان که مطابق سنت الهی،فسق و فجور موجب سرنگونی (33) و عذاب آسمانی خواهد شد.(34)
اینک به نمونههایی از مفاسد دربار پهلوی میپردازیم.
اشرافیت دربار
با آنکه، پهلویها یک خانواده بیاصل و نسبی بودند و همواره از بیریشگی رنج میبردند، اما به محض رسیدن به قدرت تمام خصلتهای اشرافیت، کیش شخصیت، تفرعن، انحصار قدرت، نخوت، خود بزرگبینی و ترویج چاپلوسی و بیاعتنایی و تحقیر مردم را شیوه خود ساختند.
تفرعن، استکبار و خودبزرگبینی، بیماری عمومی دربار بود و خود شاه از همه بیشتر به این بیماری مبتلا شده بود. او خود را پدر سالاری میدید که باید تمام ایرانیان چون کودکانی در مقابلش سر تعظیم فرود آورند. او حتی از ابراز چنین پنداری خودداری نمیکرد. در مصاحبه با یکی از شبکههای تلویزیون انگلیس با صراحت تمام گفت:
مردم ایران همان احترامی را برای شاه خود قائل هستند که کودکان خانوادههای ایرانی برای پدر خودشان(35)
شاه معمولاً از خود چنان اسطورهای میساخت که گویی دستگاه آفرینش او را برای رهبری و مدیریت مردم ایران آفریده است و همواره از خود «به عنوان شاهنشاه این سرزمین و رهبر سرنوشت ملت ایران و به عنوان پدر و مربی» ملت نام میبرد و گاه خود را «مرشد و معلم»(36) مینامید. چنان در این حالت مالیخولیایی سیر میکرد که واقعاً میپنداشت خداوند او را به «عنوان رهبر این ملت در دوران سرنوشتساز امروز جهان مأمور»(37) کرده است.
شاه خود را نخبهای چنان برتر میپنداشت که به خود اجازه میداد هر تصمیمی که میخواهد بگیرد. به هنگام تصمیمگیری برای واگذاری بحرین در پاسخ علم گفت: «من آزادم چنین تصمیاتی بگیرم». حتی علم در توضیح این جمله شاه اعتراف میکند که «پاسخ شاه به این نکته، چنانچه ویژگی اوست، متفرعنانه بود.»(38)
شاه باور داشت که نه تنها شخص او از یک فره ایزدی برخوردار است، بلکه جایگاه او نیز مقامی اسطورهای است. او در اوایل سال 1974 (1353) به نیویورک تایمز چنین گفت:
در ایران آنچه به حساب میآید کلمهی «سحرآمیز» است و کلمهی سحرآمیز عبارتست از «پادشاه».(39)
به همین جهت شعار اصلی رژیم بر کوهها، سر در پادگانها و ادارات جملهی «خدا، شاه، میهن» بود. او تلاش میکرد تا جایگاه شاه را در ردیف خدا و کشور قرار دهد و این شعار را به صورت آئین و کیش مردم درآورد. شاه در اواخر عمر تلاش میکرد تا با تبلیغات گستردهای ضرورت عشق به شاه را فراگیر کند. «یکی از تصاویر، او را در حالی نشان میداد که گویی خداوندگار در مقابل بندگان خود مشغول اظهار تفقد است». ساواک نیز تلاش میکرد تا «شاه را به صورت یک موجود فوق بشر جلوه دهد تا جایی که در یکی از پوسترهای مربوط به شعار خدا، شاه، میهن عمداً لغت شاه را بزرگتر و بالاتر از خدا نوشته بودند.(40)
شاه علاوه بر این که برای خود تمایز و برتری قائل بود بستگانش را نیز لایق چنین امتیازی میدانست. فرمانده نیروهای هوایی ارتش شاهنشاهی از شاه درخواست کرد تا برای یکنواختی اجازه دهد رنگ هواپیمای آموزشی ولیعهد را به رنگ سایر هواپیماهای نیروی هوایی در بیاورند. شاه از این پیشنهاد برآشفت و دستور داد «که بر عکس کلیه هواپیماهای دیگر باید به رنگ هواپیمای والاحضرت درآیند » چون ولیعهد این گونه پسندیده بود.(41) دربارهی اشرف پهلوی با اینکه نه سوادی داشت، نه تخصص و نه هیچ مزیت دیگری، شاه به وزارت دربار شاهنشاهی دستور داد تا به وزیر امور خارجه رسماً اعلام کند که اشرف «از نظر تشریفات بالاتر از نخست وزیر میباشند.»(42)
تفرعن و کیش شخصیت شاه نه تنها در ضمیر دربار جای گرفته بود، بلکه بسیاری از کارگزاران نظام نیز از سر باور یا تملق به این بیماری دامن میزدند. بانک مرکزی به نخست وزیر هویدا پیشنهاد کرد تا به جای نام پول رایج ایران «ریال» و «تومان»،«پهلوی» و «شاهی و شاهین»را جایگزین کنند.(43)
خاندان پهلوی چنان محور حیات اجتماعی و سیاسی رژیم در ایران شده بود که همه چیز بر محور رضاشاه،، شاه، ولیعهد، ملکه و سایر شاهزادگان میگشت. عفو زندانیان محدود به ایام تولد شاهزادگان بود. وقتی خبر حاملگی ملکه اعلام میشد، روزنامهها پیشبینی میکردند به مناسبت تولد شاهزاده، تعدادی از زندانیان مورد عفو قرار خواهند گرفت. به عنوان نمونه به مناسبت تولد علیرضا، سومین فرزند شاه، شصت نفر از زندانیان مورد عفو شاه قرار گرفتند.(44)
برتریطلبی و تفرعن موجب شده بود که شاه به هیچوجه اجازه اظهار همنوعی به دیگران ندهد. ارتشبد فریدون جم رئیس ستاد ارتش در یک اقدام چاپلوسانه خطاب به شاه گفت: «من نه تنها شاهنشاه را فرمانده خود میدانم، بلکه به او به عنوان برادر خود نیز عشق میورزم » کلمهی برادر برای شاه ناگوار آمد و علم، وزیر دربار در ملاقات بعدی به وی تذکر داد که «شاه از بیمبالاتی او و اینکه شاه را برادر خود دانسته، شدیداً ناخشنود است.» او پس از این جمله مجبور به استعفا شد و به عنوان سفیر ایران در اسپانیا تبعید شد. (45)
اتفاقاً همین کیش شخصیت شاه یکی از عوامل سقوطش شد. زیرا ظواهر پرزرق و برق قدرت شاه، آمریکا را فریب داد و هرگز پیشبینی سقوط او را نکرد. در یکی از گزارشهای سفارت آمریکا چنین آمده بود:
عکس شاه همه جا هست، پیش از شروع فیلم در همه سینماها تصویر او در حالتهای شاهانه گوناگون همره قطعاتی از سرود ملی نمایش داده میشود. سالروز تولد شاه، ملکه و ولیعهد با آتشبازی و رژه و تظاهرات جشن گرفته میشود ... همه رسانههای گروهی مورد استفاده قرار گرفتهاند تا این اندیشه را تبلیغ کنند که وفاداری به سلطنت و میهنپرستی ملی لازم و ملزومند.(46)
بیشتر کارخانجات، سدها، بیمارستانها، دانشگاهها، مدارس، پارکها، آموزشگاهها و ... به نام یکی از خاندان سلطنت نامگذاری شده بود. به عنوان نمونه _ نه اسقراء تام _ به فهرست زیر توجه فرمایید:
بندر پهلوی، بندر فرحناز، بندر شاه، بندر شاپور، نفت شاه، شهر شاهی، شهر شاهپسند، شهرک فرحناز پهلوی در تهران، سد فرحناز در تهران، سد شهناز پهلوی در همدان، سد رضاشاه پهلوی در خوزستان، سد شهبانو فرح در رشت، سد محمدرضا شاه پهلوی، دانشگاه صنعتی آریامهر تهران، دانشگاه پهلوی شیراز، دانشگاه فرح(مدرسه عالی دختران تهران)، آموزشگاه حرفهای فرح پهلوی، آموزشگاه پرستاری اشرف پهلوی، آموزشگاه حرفهای رضا پهلوی اصفهان، آموزشگاه بهیاری25 شهریور زاهدان(به مناسبت بیست و پنجمین سال سلطنت پهلوی)، آموزشگاه عالی پرستاری رضاشاه کبیر، بیمارستان لیلا پهلوی (به مناسبت تولد وی در این بیمارستان)، بیمارستان فرح پهلوی مشهد، بیمارستان ثریا (بیمارستان شیر و خورشید)، بیمارستان آریامهر بندر لنگه، درمانگاه کودکان شمس پهلوی، مرکز پزشکی پهلوی، بیمارستان24 اسفند (تولد رضاشاه)، بیمارستان شهناز پهلوی مشهد، بیمارستان پهلوی نهاوند، بیمارستان یکصد تخت خوابی رضا پهلوی رضائیه، زایشگاه فرح، بیمارستان بنیاد شمس پهلوی، بیمارستان پهلوی تهران، درمانگاه نوبنیاد رضا پهلوی شیراز، بیمارستان ششم بهمن مشهد، بیمارستان 25 شهریور تهران ( به مناسبت بیست و پنجمین سال سلطنت پهلوی)، بیمارستان رضا پهلوی وابسته به سازمان شاهنشاهی خدمات اجتماعی ، میدان شهیاد پهلوی، میدان 24 اسفند (روز تولد رضاشاه)، کوی فرح پهلوی شیراز، کوی فرح پهلوی زاهدان، میدان پهلوی، خیابان پهلوی، کوی نوبنیاد 9 آبان (تولد شاه)، میدان 25 شهریور، کوی رضا پهلوی محلات، خیابان محمد رضاشاه پهلوی، خیابان غلامرضا پهلوی.
ورزشگاه فرح پهلوی اصفهان، استخر پهلوی اصفهان، ورزشگاه سرپوشیده محمدرضا شاه پهلوی، ورزشگاه بزرگ یکصد هزار نفری آریامهر، ورزشگاه سرپوشیده والاحضرت شاهپور علیرضا پهلوی گنبد، مرکز ورزشی و فرهنگی 25 شهریور تهران، استادیوم فرح پهلوی تهران، کلوپ دختران شهناز پهلوی، کلوپ رضا پهلوی، سالن سرپوشیده تربیت بدنی محمدرضا شاه پهلوی آبادان، استادیوم ورزشی شهناز پهلوی، پارک پهلوی تهران، پارک ولیعهد بابل، پارک آریامهر تهران، پارک جنگلی شهبانو فرح پهلوی لویزان، پارک فرحناز پهلوی شیراز، پارک ولیعهد شیراز، پارک فرح در جلالیه تهران، پارک نوبنیاد پهلوی، پارک فرح پهلوی اصفهان، پارک فرحآباد جنوب شهر تهران.
شاه حتی کارخانهای مانند ذوب آهن اصفهان را که صنعتی ملی بود به نام «کارخانه ذوب آهن آریامهر» نامگذاری کرد.
جالب این است که بدانیم انتخاب نام اماکن بزرگ مانند دانشگاه یا بنادر و شهرها و کارخانجات هرگز توسط مردم صورت نمیگرفت، بلکه نامگذاری به فرمان و فرمان نیز از سوی شاه صادر میگردید.
خودخواهی دربار شاه، تعطیلی، شادی، جشن و پایکوبی مردم ایران را بر محور خاندان سلطنت تعیین میکرد. مردم موظف بودند در ایام متعلق به این خانواده جشن بگیرند و خیابانها را آذینبندی کنند و مدارس را مجبور میکردند با راهاندازی کارناوالها شادی خود را به لودگی و سیاهبازی آلوده کنند. جدول روزهای تعطیل یا جشن و چراغانی نشانگر تفرعن این خانواده میباشد:
21 فروردین: روز دعا (به مناسبت جان سالم به در بردن شاه از ترور سال 1344)
28 مرداد: روز جشن ملی(به مناسبت پیروزی شاه در کودتای 28 مرداد 1332)
25 شهریور: روز جشن ملی (به مناسبت آغاز سلطنت محمدرضا پهلوی
6 مهر: روز جشن ملی (سالروز سروش آریامهر!)
21 مهر: روز جشن و شادی (به مناسبت تولد فرح)
14 آبان: روز جشن و آذینبندی (به مناسبت تولد شاه)
19 آبان: روز جشن و پایکوبی(به مناسبت تولد ولیعهد)
6 بهمن: روز جشن (به مناسبت انقلاب شاه و ملت)
15 بهمن: روز نیایش ( به مناسبت رفع خطر از شاه در سال 1327)
3 اسفند: روز رضاشاه کبیر ( به مناسبت کودتای سوم حوت 1299)
12 اسفند: روز پدر (به مناسبت تولد رضاشاه)
بوروکراسی طبقاتی
یکی دیگر از ویژگیهای اشرافیت، بوروکراسی طبقاتی است. اشرافزادگان نه به دلیل تحصیلات و نه به دلیل لیاقت و مدیریت، بلکه به دلیل وراثت و پیوند خونی صاحب پست و مقام میشوند. فهرست زیر نمونهای از مشاغل خانواده سلطنتی است:
1. فرح: ریاست عالیه پیشاهنگی دختران، ریاست جمعیت ملی مبارزه با سرطان، ریاست عالیه کانون پرورش فکری کودکان و نوجوانان، ریاست عالیه انجمن فیلارمونیک، ریاست عالیه بنیاد نیکوکاری فرح.
2. اشرف: ریاست عالیه جمعیتهای زنان، ریاست عالیه سازمان زنان، ریاست نمایندگی ایران در کمیسیون حقوق بشر، ریاست مجمع حقوق بشر سازمان ملل، ریاست کمیته پیکار جهانی با بیسوادی، ریاست نمایندگی ایران در انجمن شورای اقتصادی و اجتماعی سازمان ملل متحد، ریاست عالیه هیئت امنای دانشگاه جندیشاپور، ریاست بنیاد اشرف پهلوی.
3. شمس: ریاست عالیه جمعیت شیر و خورشید، ریاست بنیاد شمس پهلوی.
4. شهناز: ریاست سازمان سلطنتی تشویق و معاونت دانشجویی، استاندار افتخاری خوزستان.
5. ولیعهد: ریاست بنیاد فرهنگی رضا پهلوی، ریاست انجمن ملی خانههای فرهنگ، ریاست هیئت امنای آموزشگاه شبانه روزی، ریاست سازمان پیشاهنگی ایران.
6. غلامرضا: ریاست بازرسی ارتش شاهنشاهی، ریاست کمیته ملی المپیک ایران، ریاست عالیه شورای ورزش نیروهای مسلح شاهنشاهی، نایب رئیس مرکز آموزش فنون هواپیمایی کشوری، ریاست شورای عالی ورزش و تفریحات سالم کارگران ایران.
7. عبدالرضا: ریاست انجمن حفظ و حمایت منابع طبیعی، ریاست مرکز مدیریت ایران.
8. مهرداد پهلبد، شوهر شمس: وزیر مادام العمر فرهنگ و هنر.
9. فریده دیبا، مادر فرح: رئیس هیئت امنای انجمن ملی اولیا و مربیان.
بیاعتنایی به مردم
یکی از خصلتهای اشرافیت، بیاعتنایی و تحقیر مردم و سپس انقطاع کامل از آنها است. شاه در ابتدای سلطنت گاه با یک اتومبیل بدون محافظ رفت و آمد میکرد، اما در این اواخر کاملاً از مردم برید و با هلیکوپتر آمد و شد میکرد. حتی تا حصارک، منزل اردشیر زاهدی، دامادش با هواپیمای چهار نفرهی جت میرفت (47)
شاه در پاسخ اولیویه وارن گزارشگر رادیو. فرانسه که از وی پرسید: «آیا بیم آن نیست که تماس با ملت را تا اندازهای از دست بدهید؟»گفت: «مردم حالا میتوانند به همان خوبی، روزی چند بار مرا روی صفحه تلویزیون ببینند.»(48)
غرور و نخوت از پاسخ شاه فرو میریزد، دیدن مردم برای شاه هیچ اهمیتی نداشت، گویی این مردم هستند که محتاج دیدن شاه هستند.
علت بیاعتنایی شاه به مردم را باید در روحیهی استکباری پادشاهان جستجو کرد. زیرا آنان پادشاهی را به وراثت میبرند و خود را متکی به مردم نمیبینند. او چنان خود را از مردم بینیاز میدید که گاه به صراحت به آنان توهین میکرد. شاه در یک کنفرانس مطبوعاتی در سال 1353 مردم ایران را «تنبل» خواند. پس از انتشار مصاحبه از اینکه به صراحت از مردم ایران انتقاد کرده است، احساس شجاعت میکرد. او در علت این همه شجاعت به علم وزیر دربار گفت:
آدمی که متکی به آراء مردم نباشد، آزاد است.(49)
شاه پا را از این فراتر گذاشته بود و در مورد مردم ایران میگفت:
این مردم قادر به انجام هیچ چیز نیستند، مثل گوسفندان میمانند.(50)
شاه معتقد بود که اگر آثار تمدنی در مردم ایران دیده میشود از برکت خاندان پهلوی است. او میگفت:«مردم ایران از معدود ملل عقبافتاده جهان بودند که حتی عادت به شست و شوی دست و صورت خود را نداشتند و این پدرش رضاخان بود که مردم را به شستن دست و صورت و نظافت شخصی عادت داد.»(51) و جالب این است که رضاشاه نیز همین اعتقاد را نسبت به مردم ایران داشت. به روایت ملکه مادر، رضاشاه، مردم ایران را «مردمی که عادت به شستن دست و صورت نداشتند و آب دماغ خود را به آستین پیراهن میکشیدند و پاک میکردند»(52) توصیف میکرد.
روحیهی نخوت و تحقیر مردم ایران نه تنها در رضاشاه و محمدرضا شاه ریشه زده بود، بلکه کلیه درباریان به این بیماری مبتلا شده بودند. ملکه مادر مردم ایران را مردمی «حسود»(53) و «مذبذب» میدانست که حتی حکومت کردن بر آنان افتخار نداشت.(54)
فرح هم که سعی میکرد خود را تافته جدا بافته دربار نشان بدهد از این امر مستثنی نبود. به روایت علی شهبازی سرتیپ محافط شاه، فرح مردم جنوب تهران را «کمتر از حیوان میدانست».(55)
شاه چنان نسبت به مردم ایران بیاعتنا بود که هیچ یک از دختران ایران را در ابتدای جوانی لایق ازدواج نمیدانست. او ابتدا با شاهزاده فوزیه مصری ازدواج کرد و سپس تصمیم گرفت با «گابریلا» دختر پادشاه برکنار شده ایتالیا ازدواج کند و در دربار نیز تمام فشار بر این بود که «اعلیحضرت زن خارجی بگیرند»، اما موضوع با مخالفت آیتالله بروجردی خاتمه یافت.(56)
شاه حتی در بیماریهای پیش پا افتاده، مانند دندان درد از پزشکان ایرانی استفاده نمیکرد و دندانپزشک مخصوص را برایش از سوئیس میآوردند.(57) او چنان به مردم ایران بیاعتنا بود که از مصاحبه با خبرنگاران داخلی اجتناب میکرد.
شاه علت سقوطش را عقبافتادگی ملت ایران میدانست و «بزرگترین اشتباه» خود را سعی در پیش بردن «به زور به سوی استقلال و سلامت و فرهنگ و سطح زندگی و آسایش» «ملتی باستانی» ارزیابی کرده است.(58)
تحقیر زیردستان
درباریان به دلیل خوی استکباری هیچ یک از کارگزاران خود را به دیدهی احترام نمینگریستند. حتی وفادارترین نوکران خود را با نامگذاری و استهزاء تحقیر میکردند. علم وزیر دربار از این که شاه نخستوزیرش هویدا را سخت تحقیر میکرد، لذت میبرد. او در توصیف روحیهی شاه مینویسد:
همانگونه که خدا یکی است، شاه هم یکی است. هر قدر زیر دستانش بیشتر تحقیر شوند او بیشتر خوشش میآید.(59)
او حتی وزیران خود را «الاغهایی» مینامید که به «دردی» نمیخورند.(60) شاه برای هر یک از زیردستان خود نامی تحقیرآمیز گذاشته بود و در دربار آنها را با این نام صدا میزدند. شاه، عقل منفصل خود و دوست دوران کودکی و نوکر وفادارش ژنرال حسین فردوست را «خردوست»مینامید و نوکری مانند ارتشبد نعمتالله نصیری را که به خاطر شاه دست به هر جنایتی زد، «نعمت خر گردن» صدا میزد.(61) ارتشبد عباس قرهباغی، رئیس ستاد مشترک ارتش شاهنشاهی ایران با آن همه عظمت و یال و کوپال، در دربار «عباس پشکل» خوانده میشد.(62)
این روحیه حتی در نزدیکان دربار تأثیر کرده بود و به ادارات دولتی نیز سرایت کرده بود. اردشیر زاهدی داماد شاه و وزیر امور خارجه برای هر معاونی نامی را انتخاب کرده بود. زاهدی در هنگام کار هرگاه میگفت: «بیشرف یا حرامزاده به اتاقش بیاید، همه فوراً درک میکنند منظور او چه کسانی هستند.»(63)
روش دیگری که شاه از تحقیر دیگران لذت میبرد، دلقکسازی بود. شاه از محمود حاجبی رئیس فدراسیون تنیس روی میز و پای ثابت شاه در قمار میخواست که «صدای خر در بیاورد. حاجبی با استادی تمام عرعر میکرد و حاضرین از خنده رودهبر میشدند.»
استهزاء شخصیتهای درجهی اول کشور در دربار امر رایجی بود. قلی ناصر، دلقک معروف دربار که به کریم شیرهای اعلیحضرت معروف بود با ادای هویدا وی را سخت تحقیر میکرد. به گزارش فریده دیبا در یک مهمانی که در کاخ شمس برگزار شده بود، قلی ناصری با «تقلید صدا و حرکات هویدا سنگ تمام گذاشت و به خصوص حرفهایی را زد و اداهای زنانهای را درآورد که مخنث بودن هویدا را نشان میداد. شاه و میهمانان فوقالعاده شاد شدند و خیلی زیاد خندیدن ... هویدا رنگش سفید شده بود و بیچاره مثل کسی که برق او را گرفته باشد خشک و بیحرکت در جایش میخکوب شده بود.»(64)
دفتر اسناد انقلاب اسلامی