اگر مایل به دریافت اس ام اس مربوط به هیئت هستید شماره موبایل خود را در قسمت خصوصی نظرات قرار دهید
بامـداد جمعه, پانزدهـم شعبان 255 هجرى قمرى, دوازدهمیـن اختـر آسمـان امـامت و ولایت حجه بـن الحسـن المهدى(عج) در خـانه امـام عسکـرى(ع) در شهر (سامرا) دیـده به جهان گشـود. مادرش نرجـس, ریحانه, سوسـن و صیقل خـوانده مى شد. آن یادگار الهى حجت, قائم, خلف صالح, صاحب الزمان و بقیه الله لقب گرفته است و مشهورتـریـن لقبش حضرت (مهدى) است.
ایـن مولود مسعود دو غیبت دارد; نخست غیبت صغرى, که 69 سال طول کشیـد و بعد از شهادت امام عسکـرى(ع) در سـال 260هـ .ق (زمان 6 سالگـى حضرت) آغاز شـد و تا سال 329هـ .ق (زمان درگذشت آخـریـن نایب خاصـش (على بـن محمد سیمرى)) ادامه یافت. پس از آن, غیبت کبرى آغاز شد که از سال 329هـ .ق تا کنـون استمرار یافته است و پـایـانـش بـر کسـى جز خـداونـد آشکار نیست.
امیرمومنان(ع) فرمـود[ :امام] غایب ما دو غیبت خـواهـد داشت که یکـى طـولانى تر از دیگرى است. در دوران غیبت او, تنها کسانـى در اعتقاد به امامتـش پایدار مـى ماننـد که داراى یقینـى استـوار و معرفتى کامل باشند.
ظهور قائم(عج) پنج نشانه حتمی دارد و آن عبارتست از: قیام یمنی، خروج سفیانی، ندای آسمانی، فرورفتن سپاهی در یمن و کشته شدن نفس زکیه. |
نـشانه های تخلف ناپذیر ظهور امام مهدی علیه السلام که بی هیچ تردیدی مقارن ظهور آن حضرت رخ خواهند داد و ارتباط گسست ناپذیری با آن دارند، پنج نشانه اند. بـرخی از این پنج نشانه، اندکی پیش از ظهور و برخی چند ماه پس از آمدن آن گرامی و برخی اندکی پیش از قیام نجات بخش و جهانی آن حضرت ، پدیدار خواهند شد. |
۲۵ مرداد ۱۳۸۶ | |
اسقف کاتولیک هلندی به اعضای جامعه دینی خود پیشنهاد کرد به منظور ترویج روابط بهتر با مسلمانان، مسیحیان نیز خداوند را "الله " خطاب کنند.
به گزارش مهر به نقل از کاتولیک ورلد نیوز، اسقف مارتینوس موسکنز از شهر بردا در هلند در گفتگو با شبکه تلویزیونی "نت ورک" اظهار داشت که خداوند نامهای مختلفی دارد و انتخاب نام تفاوت چندانی برای وی ندارد. این اسقف کاتولیک با اشاره به اینکه واژه " الله " مورد کاربرد مسیحیان عرب زبان نیز قرار دارد گفت: انسانها نباید بر سر انتخاب چنین اصطلاحاتی متفرق شوند، نام خداوند با چنین مناقشانی فاصله بسیاری دارد. این اسقف هلندی تصدیق کرد: احتمال اینکه پیشنهاد وی در سطح جهان مورد پذیرش قرار گیرد پیش بینی نشده اما وی پیش بینی کرد که طی یک یا دو قرن دیگر کاتولیکهای هلندی خداوند را با نام " الله" مورد خطاب قرار دهند. |
لابی (گروه فشار) صهیونیسم در هالیوود، در عرصه تولید فیلمهای کودکان نیز تا کنون بسیار مؤثر و فعال عمل کرده است. امروز در سراسر دنیا «والت یزنی» نامی آشناست و بیشتر کودکان شخصیتهای کارتونی والت دیزنی را به خوبی میشناسند. بد نیست بدانیم اولین شخصیت مشهور آثار والت دیزنی: «میکی ماوس» نمادی از همان یهودی سرگردان و بی کس است که مدام از سوی رقیبان قویتر تهدید میشود و او صرفاً با اتکا به زیرکی و چالاکی خویش، بر تمامی دشمنان فایق میآید. امروز هم تداوم این شخصیت کارتونی را در انیمیشن «تام و جری» میتوان مشاهده کرد که موشی بد جنس و فریب کار با تکیه بر شیطنتها و ناجوانمردی هایش به طرز اعجاب آوری همیشه بر گربه ای نادان و احمق پیروز می شود. این قبیل آثار در دادن حس اعتماد به نفس به مخاطبان یهودی ( که دقیقا مفهوم سمبل « موش » را می فهمند) و همچنین در دادن الگویی دغل و بدجنس به کودکان و نوجوانان بی گناه جهانیان تأثیر بسزایی دارند.
همیشه در این فکر بوده ام که جواب کودکان معصومی را که می پرسند: «چرا بر خلاف عالم واقع در این قبیل فیلمها همیشه موش برنده می شود؟» چگونه بدهم و هیچ گاه پاسخی جز همین تحلیل به ذهنم نرسیده است.
مورد دیگر، شخصیتهای کارتونی مطرود و گوشهگیری هستند که به دلیل زشترویی توسط دیگران تحقیر میشوند ولی در نهایت این ناتوانی و زشتی با توانایی و زیبایی جایگزین میگرد و آنها بر تمامی مشکلات غلبه میکنند و غبطه رقیبان را بر میانگیزند. انیمیشن «دامبو، فیل پرنده» در زمره این گروه از آثاراست. در این فیلم شاهدیم که مادر دامبو بر خلاف سایر فیلها که کلاهی زنگوله دار بر سر دارند ، کلاه عرقچین مانند مخصوص یهودیان را بر سر دارد و به جرم دفاع از فرزندش در اسارت به سر میبرد! و خود دامبو هم طی عملیاتی در سیرک پرچمی را که به پرچم رژیم اشغالگر قدس بیشباهت نیست به اهتزاز در میآورد.
کارتون «جوجه اردک زشت» هم که شخصیت گوشه گیر و آواره و زشت روی فیلم نامه تبدیل به قوی زیبایی می شود و در پایان فیلم به سمت خورشید می رود ، از همین کلیشه پیروی می کند و نماد یهودی تنها و مطرودی است که با رفتن به سمت سرزمین موعودش به سعادت رسیده است. « عبارت رفتن به سمت خورشید در تورات آمده و در بین یهودیان رایج است که منظور از آن بازگشت به سرزمین موعود است(51).»
کارتونهای بسیاری هم مروج زندگی و اخلاق غربی هستند و سعی دارند خصوصا شرقی ها را شیفته و هضم شده در روشهای غربی نشان دهند و با این الگودهی مخاطبان را به سمت ارزشهای دنیوی یهودی-آمریکایی بکشانند ؛ مثلا در سری جدید کارتون سند باد (افسانه هفت دریا) شاهد آنیم که فضای شرقی مجموعه های پیشین مبدل به فضایی خشونت بار و پر زد و خرد شده است.مثلا در صحنه ای که سند باد از پشت سکان کشتی کنار می رود،با هفتاد ضربه شمشیرو خون ریزی بسیار ، کنترل کشتی را به دست می گیرد . شدت خشونت در این فیلم آن چنان زیاد است که حتی دریا با خون افراد سرخ می شود و مثل بسیاری از فیلمهای جدید غربی لشگری از شیطانکها و دیوها با سند باد و نامزد خشن و مبارزطلب او «مارینا» و دوست وفادارش «کیل» می جنگند. حتی دیالوگها هم خشونت بار است. جالب است که نویسنده این فیلم«جان لوگان» در کارنامه خود اثری پر برخورد چون «گلادیاتور» را دارد. در این محصول والت دیزنی هم «میشل افایفر» یهودی به جای«اریس» خدای جنگ صحبت می کند.در این فیلم سند باد بر خلاف گذشته ظاهری کاملا غربی و بی هویت گرفته که در نقش یک دزد دریایی قهار باید از هفت دریا عبور کند وکتاب صلح را از خدای جنگ (اریس) بدزدد و شهر و شاهزاده را از خطر نابودی نجات دهد. جریان در شهر «سیراکیوس» که شاهزاده عادلی به نام «پروتئوس» در آنجا حکومت می کنداتفاق می افتد. در این فیلم از علاء الدین وعلی بابا هم خبری نیست. (52)
در کارتون «لوک خوش شانس» گانگستری سفید پوست که نماد کلانتر و قانون اومانیستی آمریکایی است وهمیشه ورد زبانش تنهایی و غریبی و آوارگی خودش می باشد ، با چهره و اخلاقی نیکو (که با وجود اسب بذله گویش « سالی» و سگ خنده رویش «بوشویک» جذابیت دوچندانی می یابد) همیشه در جستجوی مجرمان و تبهکاران است و هیچگاه با شکست روبرو نمی شود. در بعضی از قسمتهای آن شاهدیم که لوک متمدن و مهربان فرشته نجات سرخپوستان ساده لوح و مردمی از فرقه های مذهبی خرافی می باشد و اگر نبود لوک جنگ قبیلگی و ظلم تبهکاری همه جا را فرا می گرفت. بالاخره برای ما هنوز جای این سوال باقی است که خانه لوک کجاست؟ و چرا همیشه در پایان غرور انگیز پیروزیهایش در غروبی زیبا به سمت خورشید (نماد سرزمین موعود درکتاب مقدس) می رود! بالاخره فسادها و جرمهای فراوان و رو به رشد موجود در غرب را ببینیم یا حرف کارگردان «لوک» را گوش بدهیم.
در بسیاری از فیلمها و کارتونهای پلیسی هم جای این سوال باقی است.
در کارتون «گالیور» هم می بینیم سفید پوست بزرگی با سمبلها و مدلهای مو و لباس نژاد انگلیسی-آمریکایی به جزیره آدم کوچولوها (جهان شرقی) می رود و این کوچولوهای بی دفاع بر قدرت مادی و مغز پرجولان گالیور تکیه کرده و دشمنان خود را شکست می دهند و بدون حضور گالیور شکست آنها قطعی بود. (53)
در فیلم «رابینسون کروزوئه» هم شاهدیم سفید پوستی انگلیسی تبار که کشتی اش شکسته و در جزیره ای تنها مانده است با سیاه پوستانی بی تمدن و وحشی و آدم خوار رو برو می شود که یکدیگر را قربانی کرده و می خورند؛ اما رابینسون پرعاطفه و دل نازک یکی از این بی تمدنها را به نام «جمعه» از دست قبیله آدم خوار و سبک مغزش نجات می دهد و جمعه در اثر همنمشینی با این یار مهربان « با سواد» می شود و به سمت تمدن و پیشرفت حرکت می کند و به تدریج تمام آن مردم عقب مانده به شیوه های زندگی و معاشرت رابینسون ایمان آورده و آن قهرمان بزرگ را به عنوان رهبر و منجی عزیز خود می پذیرند و به سبک او زندگی می کنند. آیا غلوآمیزتر از این هم می شد تمدن غرب را به عنوان تنها سرور و راهبر جهانیان توسعه نیافته و به اصطلاحِ غربی ها «جهان سومی» ، معرفی کرد یا نه؟
نگره صهیونیستی حاکم بر آثار والت دیزنی، بعضاً به تولید انیمیشنها و فیلمهای تاریخی در خصوص زندگی انبیای الهی منجر شده که سه کارتون: «کشتی نوح، زندگی حضرت موسی و زندگی حضرت یوسف» علیهمالسلام از آن جملهاند. در تمامی این آثار، بر اساس قصص تورات، روایات تحریف شدهای از زندگی انبیای اولوالعزم ارائه شده است که شأن و منزلت و عصمت این بزرگ مردان را در ذهن مخاطب پائین می آورد و رواج سکولاریسم (جدایی دین و دنیا) و مادی گرایی را تسریع می کند. جالب توجه آنکه در برخی از این آثار، شخصیتهای اصلی انیمیشن با صدای مشهورترین ستارگان یهودی سینما سخن میگویند! مثلاً در انیمیشن «پرنس مصر» که روایتگر زندگی حضرت موسی علیهالسلام است، «وال کیلمر» به جای موسی علیهالسلام، «میشل اِفایفر» به جای همسر و «ساندرا بولاک» به جای خواهر او صحبت میکنند. همچنین در تیتراژ پایانی این انیمیشن پر هزینه اسامی مشهور دیگری (از بازیگران یهود هالیوود) میتوان دید که صدای آنها برای بسیاری از تماشاگران غربی خاطرهانگیز و آشناست.
علاوه بر انیمیشن، در عرصه فیلم کودک نیز هالیوود از تعدی صهیونیستها مصون نمانده و کلیشههای خاصی در قالب فیلم کودکان، طی چند دهه اخیر مدام تکرار شدهاند. مثلاً کلیشه کودک محروم مانده از میراث اجدادی یا جدا افتاده از آغوش گرم مادر که هر یک به نوعی تداعیگر یهودی مظلوم و به دور مانده از سرزمین مادری خویشاند در این قبیل داستان ها از پیام هایی که در کتب مقدس یهودیان آمده است ومخاطب یهودی و بسیاری از غیر یهودیان به راحتی می فهمند که منظور از آن چیست استفاده می شود یهودیان اسراییل را مادر قوم خویش می دانند و اینکه شهر یا منطقه ای به انسان تشبیه شود، درجای جای تورات آمده است.«داستان سیندرلا»مثال خوبی برای این کلیشه نخ نما وتکراری است.
داستان « هاچ زنبور عسل » هم به کودک یهودی می فهماند که باید به دنبال مادرزیبا و نورانی خویش باشی و همه غیر یهودیان موجوداتی مخوف ، بدجنس و حتی بد بو هستند که می خواهند او را از بین ببرند . این داستان به بچه های غیر یهودی هم این پیام را القاء می کند که دیگران دشمنان و موانع رسیدن او به هدفش هستند و در مجموع حس اعتماد به دیگران را در کودک از بین می برد (54).
کلیشه کودک شیطانی که با زیرکی بر دشمنانی که قصد تجاوز به خانه و کاشانه او را دارند، فایق میآید و آنها را به سختی مجازات میکندهم شبیه مورد قبلی است . مجموعه طنز «تنها در خانه» بر اساس همین کلیشه پدید آمده و با نگاهی ساده به مضامین آن، ردپای چهار جنگ اعراب و اسراییلی و شکست اعراب در هر چهار جنگ را میتوان دید.
برخی از آثار انیمیشن نیز محملی برای پیامهای سیاسی هستند. مثلاً در کارتون «شیر شاه» ردپای نزاع دو ابرقدرت طی سالهای جنگ سرد و آشتی مجدد نسلهای آتی بعد از فروپاشی نظام کمونیستی در شوروی سابق به وضوح مشهود است. توضیح اینکه شیر نماد سلطه جهانی یهود است و در تورات آمده است : « وبقیه یعقوب ، در میان امتها و قومهای بسیار مثل شیردر میان جانوارن جنگل و مانند شیر درنده در میان گله های گوسفند خواهند بود که هنگام عبور پایمال می کند و می درد و کسی نمی تواند مانع او شود . قوم اسراییل دربرابر دشمنانش خواهد ایستاد و آنها را نابود خواهد کرد . » (55) .
yahood.net
حسین (ع) ؛ این همه جذبه و شور را از کجا آورده است این اسم؟ هر سال بهانه می کنند یاد او را و غوغایی برپا می شود در شهر. در هنگامه بالا و پایین پریدن روشنفکران برای «آشنایی زدایی» از ذهن و زبان مردم ، همه جا بدل به محیط هایی «آشنا» می شود. سیاهی نشسته بر چهره در و دیوار را که از دور می بینی گویی به مکانی آشنا می خوانندت ، جایی همین نزدیکی ها شبیه خانه همسایه که ده روزی با چادری که از میانه اش کشیده اند ، بدل به حسینیه شده و یا حتی خانه خودتان که نیمه شب درش را به این امید می بندی که فردا ، صبح زود دوباره بازش کنی و برادران و خواهرانت صبحشان را با زیارت عاشورا شروع کنند. کسی با کسی غریبی نمی کند. در شهر که بگردی و در هر خانه ای که از آن نغمه ای آشنا برون می آید قدم بگذاری ، چنان می پذیرندت که گویی سال هاست با هم «آشنا» هستید. همان یک پیراهن مشکی که بر تن و ذکر یا حسین (ع) که برلب دارید کفایت می کند که شما را از خود بدانند و عزیز بدارند. وقتی نام حسین (ع) در شریان های شهر جاری می شود ، نه فقط همه جا بدل به مکانی آشنا و مردمان همه آشنایان یکدیگر می شوند ، بلکه شهر ؛ این موجود بی روح ، این بی خیالی منتشر ، ناگهان به هیئت «امری مقدس» در می آید و در و دیوار آن حکم «مکان مقدس» - مکانی که چیزی از خداوند در آن هست - را پیدا می کنند.
سال هاست لشگری عریض و طویل از روشنفکران سر و زبان دار کوشیده اند به ما بباورانند دوره سیطره امر قدسی گذشته و امروز همه آنچه زمانی مقدس و پاکیزه دانسته می شد ، حداکثر در حکم شاهدی است بازاری که پیش چشم خلایق تکراری و «عرفی» شده و دیگر رغبتی در آنها بر نمی انگیزد. علاوه بر این ، کتاب ها نوشته اند در این باب که دوره آموزه های بزرگ ، آموزه هایی که هدف غایی آنها تغییر همه جهان و در هم ریختن کلیه مناسبات مستقر در آن است به سر آمده و از این پس با نگاهی کلینیکی ضمن آنکه کلیت نظم مستقر را می پذیرید ، فقط اجازه دارید در بخش های کوچکی از آن اصلاحات جزئی به عمل بیاورید. آیا دوره امور مقدس سپری شده و کلان شهرهای بزرگ و بی روح آغاز هزاره سوم را دیگر نمی توان به هیئت مکان هایی در آورد که حضور در آنها یاد خداوند را در دل های آدمی زنده کند؟ کسی که می خواهد جواب این سؤال را بداند ، یک راهش این است که به انبوه کتاب ها و مقاله های علمای مسلمان مراجعه کند و در مقابل استدلال ، استدلال بیاورد. راه دیگری هم البته هست. راهی کوتاه تر و صد البته مؤثرتر. وقتی کودک 7-6 ساله گریه می کند و از مادر خود پیراهن سیاه می خواهد و با هیچ دلخوش کنکی راضی نمی شود الا اینکه پیراهن مشکی را به تنش بپوشانند و سربندی سبز به دور پیشانی اش ببندند ، مرد روشنفکر ما باید با خودش بیندیشد که چه چیز قلب این کودک نوباوه را از محبت خود آکنده است و چرا دیگران - از جمله خود او و تمدنی که نمایندگی اش می کند - هنوز به منبعی چنین سرشار از نیروی بی پایان دسترسی ندارند.
شهری که در آن بی گمان مشکل اقتصادی قلب های بسیاری را می فشارد در این چند روزه ناگهان چنان جان می گیرد و به رونق می افتد که می بینی در هر خانه ای ایستاده اند و مردم را به درون می خوانند تا سر سفره ای بنشینند که نه متعلق به آنها بلکه از آن امام حسین (ع) است. نمی یابید کسی را که به مشارکت در تهیه لوازم اطعام عزاداران سیدالشهدا یا فراهم آوردن مکانی که در آن عده ای بنشینند و یاد شهدای کربلا را گرامی بدارند ، بی علاقه باشد. ولو خود و زندگی اش در چنبره انبوهی از گرفتاری های اقتصادی گرفتار آمده باشد. آنکه نوری از این درگاه بر دلش تابیده باشد ، نه فقط از مال که مشتاق و فارغ البال از جان خود نیز می گذرد. نیرویی چنان مهارناپذیر به کف می آورد که همگان از قوت و تأثیر آن به شگفت می آیند.
پیش از این زمانی خواندید که بیست و چند جوان لبنانی در هنگامه جنگ 33 روزه ، نگاهبانان روستای لب مرز «عیتا الشعب» بودند. روستایی درست چسبیده به خط آبی ، کوچک ، چنانکه جلادان صهیونیست لابد با خود پنداشته بودند به کوچکترین تلنگری درهم خواهد شکست و فرو خواهد ریخت. از 33 روز جنگ ، «عیتا الشعب» 22 روز در محاصره کامل بود و از آن 22 روز ، 15 روز هرگونه ارتباط رادیویی ، غذایی ، تسلیحاتی و حتی انسانی آن با جهان بیرون منقطع. «عیتا الشعب» اما تا روز آخر جنگ سقوط نکرد و همان روز آخر جنگ ، رزمندگان حزب الله 7 تانک مرکاوای نظامیان صهیونیست را منهدم کردند. اسرائیلی ها مسلمآ تا عمر منحوسشان به این دنیاست نخواهند فهمید که آن جوانان صافی اعتقاد را کدام انگیزه و نیرو چنین محکم و استوار برجای خود نگاه داشت و اراده شان را با دست خالی بر ماشین جنگی که خود را شکست ناپذیر می پنداشت ، غلبه داد. سیدحسن اما - مردی که شادمانه و با افتخار و در حضور میلیون ها تن از مردم بیروت از شهادت حتمی خود در پایان کار خبر داد - چند روز پیش راز آن حماسه شگفت را گشود: «ما زندگی کردن و مردن را از حسین (ع) آموخته ایم.»
امروز هم ظاهرآ آقای بوش فهمیده است مهم ترین خطری که او و دم و دستگاهش را تهدید می کند ، ایمان ، غیرت و شور شیعی است که به تازگی در جای جای خاورمیانه از تهران تا بغداد و بیروت به پا خاسته و با همه دین خود در مقابل همه دنیای جهانخواران ایستاده است. بوش می گوید دیگر از القاعده نمی ترسد ، هرچه باشد این کاریکاتورهای مبارزه ، برای بوش «خودی» هستند و او می شناسد زیر و بم وجود و عرضه و غیرت اسلامی شان را. اما شیعه پیرو حسین (ع) نه سازش می کند نه معامله و نه به هنگام جنگ شکست می خورد که ظاهرآ این آخری برای غربی ها از همه دردناک تر است. هرچه از شیعه بکشند و فشار را بر آن افزایش دهند ، قوی تر و مصمم تر می شود. اکنون رویارویی حقیقت اسلام و حقیقت کفر از هر زمان دیگری آشکارتر است. تمام کفر در مقابل تمام ایمان ایستاده است فقط با این تفاوت که مولای ما زمانی گفت این بار پیروان حسین (ع) عرصه را بر دشمنان خود تنگ خواهند کرد و علاوه بر شکست معنوی که همواره نصیبشان بوده ، زوال و اضمحلال ظاهری هم گریبانگیرشان خواهد شد. می گویند بناست به ایران حمله کنیم. چه چیز را می خواهند بمباران کنند؟ مراکز هسته ای به جای خود ، فکری به حال این هیئت ها و ذکر «یا حسین (ع)» باید بکنند اگر می توانند.
این جای کار را دیگر نخوانده اند. نمی توانند بفهمند که چگونه درست وقتی درد ظاهرآ از حد گذشته است تازه بخش هایی ناگشوده از وجود آدمی شکوفا می شود و نیروهایی سرشار بیرون می ریزد چنانکه عرصه را بر همه کس و همه چیز تنگ کند. این رمز بقای شیعه و سر پیروزی آن است... در آن هنگامه شرر بار زمانی که دیگر حسین تنها باقی مانده بود و کسی از یاران و خاندانش نمانده ، در میانه میدان یکه و تنها ایستاده بود و مبارز می طلبید. خیال کردند در این حال غلبه بر حسین (ع) آسان است. هرکسی جلو آمد مهلتش نداد. آنچنان که صدای پسر سعد به آسمان برخاست که به جنگ چه کسی آمده اید؟ مادرتان به عزایتان بنشیند هذا بن قتال العرب این پسر آن کسی است که عرب را کشت. والله نفس ابیه بین جنبیه به خدا قسم روح پدرش در کالبد اوست تک تک به جنگ او نروید ، همه با هم حمله کنید...
منبع : سایت روزنامه کیهان
جواد شمقدری، کارگردانی که او را با آثاری چون طوفان شن، آفتاب و زمین و ... میشناسیم، در فرازی از یک مقالة بلند به این مهم اشاره کرده و میگوید:
«آپوکالیپس و آرماگدون دو واژهای است که در دودهة اخیر در سینمای هالیوود بارها تکرار شده است. براساس بخشهایی از متن انجیل یوحنا و مکاشفات او و همچنین کتاب حزقیال نبی، بشر اکنون به دوران «آپوکالیپس» یعنی آخرالزمان نزدیک شده است. مختصات و مشخصات این دوران براساس آیات این دو متن، مملو از ترس و وحشت و مرگ و خونریزی و قتلعام بشری است.
به روایت آنان نبرد نهایی نیروهای خیر و شر در آرماگدون، که در فلسطین اشغالی و شمال حیفاست، روی میدهد. از نشانههای این نبرد، آغاز جنگ اتمی و کشته شدن میلیونها انسان غیریهودی و غیرمسیحی است. در جایی اشاره میکند، از شدت خونریزی تا به زیرپای اسبان، خون زمین را فرامیگیرد. پس از این نبرد هراسناک منجی ظهور میکند و حکومت هزارسالة مسیح آغاز میشود. پیشگوییها محل این نبرد سهمگین را منطقة خاورمیانه وکشورهای اسلامی، از نیل تا فرات، میدانند. بابل (عراق) اولین نقطه و آغاز این نبرد مذهبی است. آنچه امروز پس از تجاوز امریکا و انگلیس به سرزمین عراق روی داده، در واقع، تلاش برای وقوع پیشگوییهای کتاب مقدس است. سردمداران هالیوود، سالها جرائت نمیکردند با صراحت این جزئیات را مطرح کنند؛ اما با این حال از اصل نبرد نهایی و شرایط هولناک آن غافل نماندند. در بیشتر این فیلمها، امریکا و شهرهای امریکا از سوی یک دشمن فرضی و خیالی به شدت مورد تهدید و هجوم قرار میگیرند و سپس دنیا و تمدن بشری رو به نابودی و نیستی میرود.»
واقعاً چه اتفاقی افتاده که در مقابل این خیل افکار سرطانی، هنرمندان ما کاری شایسته انجام ندادند.
ادامه مطلب...
ما را یاری کنید ()
نویسنده متن فوق: » کمیل ( چهارشنبه 86/5/24 :: ساعت 10:19 عصر )
گویا این حکایت رسانه های امروز دنیا است که هوش و گوش جهانیان را در اختیار دارند و روز را شب و شب را روز جلوه می دهند. شبکه های تلویزیونی که به قول ادوارد مورو در فیلم "شب بخیر ، و موفق باشی" :"...اگر پنجاه یا صد سال بعد ، مورخانی باشند و اگر یک هفته از برنامه های ضبط شده هر سه شبکه بزرگ سالم مانده باشد ، آن مورخین با تصاویری سیاه و سفید و شاید هم رنگی رو به رو می شوند که شاهدی است بر انحطاط ، واقع گریزی و جدایی از واقعیات دنیایی که در آن زندگی می کنیم...تلویزیون بیشتر استفاده می شود تا حواس ما پرت بشود ، فریب بخوریم ، سرگرم بشویم و جدا بمانیم..."
ما را یاری کنید () نویسنده متن فوق: » کمیل ( چهارشنبه 86/5/24 :: ساعت 10:17 عصر ) »» ولادت تولد امام حسین (ع) مبارکباد.
ما را یاری کنید () نویسنده متن فوق: » کمیل ( چهارشنبه 86/5/24 :: ساعت 6:30 عصر ) »» ننگ حمله عقاید
| تخریب مرجعیت شیعه توسط «سیا»
|
|
شخصیت پیامبران الهی در فیلمهای ساخت هالیوود و دنیای غرب کاملاً منطبق با دیدگاه اومانیستی امروز است در آثار آمریکائی از حدّ و اندازة یک انسان معمولی فراتر نمیرود. موسی در «ده فرمان» ایمان خود را با شکاکیت آغاز میکند و قابل توجه است که مرددترین شخصیت فیلم نیز اوست که تفکر خداپرستی و وحدانیت را در میان بنیاسرائیل به چالش میکشاند.
شخصیتهای الهی در تمام ادیان از تقدسی ویژه برخوردارند که نشأت گرفته از معنویتی عمیق و ارتباطی ماورایی با منبع خیر و وحدانیت است. ممتازترین افراد بشر برای رسالتی ژرف و شگرف انتخاب میگردند تا پیامآوران الهی گردند و این اتصال به مقام ربوبی و انتخاب کسانی از سوی خداوند چیزی است که شکاکیت امروز در جهان معاصر مبنا و ساختار آن را زیر سؤال میبرد. گویا تقدس و روحانیت و نفوذ اجتماعی و سیاسی مبعوثین با ساختارهای سیاسی جهان امروز همخوانی ندارد و با رسالت اومانیسم و «انسان خدای جهان» نمیسازد. پس همراه با سیاستهای تجارت جهانی نبوده و گویا الگوپذیری قشر متوسط جامعه از دین و پیامبران الهی وجدان جمعی را بیدار کرده و جهان را به سویی دیگر میکشاند. پس تصمیم بر این است که از طرق مختلف سیاسی و فرهنگی چون اشاعة فرهنگ پلورالیزم و پوزیتویسم اصل برتری یک دین بر دیگر ادیان زیر سؤال رفته، وحی به مصاف تجربه و علوم حسی درآید و از طریق رسانههای جمعی تلقی مردم از دین و پیامآوری دگرگون گردد. ساختن فیلمهایی چون «کتاب آفرینش»، «ارمیای نبی»، «ده فرمان» و «عیسی به روایت لوقا» بر این اساس بوده است. در فیلمهای ساخت آمریکا، ایتالیا و آلمان، زندگی و تاریخ پیامبران بیشتر از آنکه جنبهای واقعی داشته باشند بر محور تحریفات انجیل و یا تحریفات آگاهانه جهان سیاست ساخته شده، و ویژگیهای شخصیتی و تاریخی پیامبران به وضوح دگرگون میگردند. این فیلمها معمولاً دچار تحریفات و ویژگیهایی چون عدم برنامة تبلیغی پیامبران، سادهلوحی و عرفی بودن آنان و شکافکنی در نظام دینی آنان میباشد. شخصیت پیامبران چون موسی، ابراهیم و ارمیای نبی دچار نوعی شکاکیت دکارتی و تردید دینی است. اگرچه مسأله زنان و ماجرای عشقهای زمینی نیز در این آثار خود بحث جداگانه و مفصلی را میطلبد. شخصیت پیامبران الهی در فیلمهای ساخت هالیوود و دنیای غرب کاملاً منطبق با دیدگاه اومانیستی امروز است در آثار آمریکائی از حدّ و اندازة یک انسان معمولی فراتر نمیرود. موسی در «ده فرمان» ایمان خود را با شکاکیت آغاز میکند و قابل توجه است که مرددترین شخصیت فیلم نیز اوست که تفکر خداپرستی و وحدانیت را در میان بنیاسرائیل به چالش میکشاند. او خدا را نفی میکند اما از خدایان و عقاید آنها سخنی بر زبان نمیآورد، موسی خدا را در میزان حضورش در زمین میجوید یعنی دقیقاً همان تفکری که پوزیتویستهای منطقی در مورد مقولات وحیانی دارند. در واقع موسی و عیسای این آثار انسانهایی هستند که بر طبق تفکر ما بعد کلیسا میاندیشند و در عصر اومانیسم به عنوان یک انسان و فقط یک انسان شناخته میشوند. نظریة «انسانمداری» انسان را مرکز جهان هستی میداند که خیر و شر بر طبق تفکر او سنجیده میشوند و منطق و مقولات موجود از ذهن او سرچشمه میگیرند. در واقع هرچه انسان با ذهن خویش بپذیرد همان موجود است و هرچه را که انکار کند مقولهای عدمی است. پس موسی نیز در «ده فرمان» از شکاکیت و نفی خداوند آغاز میکند و با جملاتی چون «کدام خدا؟ اگر خدای شما مقتدر است چرا شما را نجات نمیدهد»، «آیا خدای شما پشت مجروح و دست شکسته میخواهد» و «خداوند شما کجاست؟» انکار و تردید خویش را نشان میدهد. لذا با این تفکر موسی باید از انکار و شک در وجود خدا به وجود او پی ببرد تا بعد از آن مرحلة کمال، وحی و پیامآوری آغاز گردد. موسی با تجربة عقائد بردگان، خود را از شکاکیت به ساحل وجود میرساند که از کیفیت رسیدن فاکتور گرفته میشود و تنها صغری و نتیجة بحث در اثر خود نمایی میکند یعنی مشاهدات موسی از زجر بردگان و اعتقاد آنان به وجود خداوند و ارسال یک منجی و بعد نتیجة قیاس او که وجود خداوند است و در مرحلة آخر ماجرای کوه طور و وحی خداوند به منزلة علت تام شهود او اتفاق میافتد و موسی به کمال خویش میرسد. موسی یک انسان است پس باید تمام آرزوها و کنشهای فردی یک انسان آن هم از نوع غربی را دارا باشد. موسای هالیوود در برابر فرعون تعظیم میکند و بر دست او بوسه میزند. او گرفتار عشق خواهرزاده فرعون شده، همچون دیگر انسانها مجذوب زیبایی او میگردد و بعدها دلباختة دختر بزرگ شعیب میشود. او از دختران شعیب روی نمیگرداند و حیای دینی ندارد. چون یک انسان است و در حوزة مدرکات، احساسات،جوشش عشق، و تمنیات با دیگران تفاوتی ندارد. در واقع چرا خوشگذرانی نکند در حالی که قلب و جسمش به این کار رضایت میدهند و مسلّماً بر طبق تفکر غربی حیا و ایمان مفاهیمی انتزاعیاند و موسی هم هنوز گرفتار شکاکیت خویش است. پس هنوز معنویت و ایمان الهی بر او سایهگستر نگشته است. آنچه دنیای غرب به ویژه هالیوود، آشکارا از آن روی میگرداند وجود نیروی وحی و خواست الهی در پرورش یک انسان خارق العاده است که عصمت و طهارت او موجب تعالیاش میگردد. انسان از این دیدگاه خود موجودی کامل و تمام عیار است پس نیازی به درک و پرستش خدا ندارد. آنها با ساختن این آثار در پی القای این اندیشهاند که پیامبران به عنوان الگوی مذهبی، چیزی فراتر از دیگر انسانها ندارند جز یک ارتباط ماورایی یا چیزی شبیه به سحر و جادو. موسای «ده فرمان» زمانی در شکاکیت خویش غرق میشود که بنیاسرائیل مؤمن به خدای واحدند و در واقع تنها نیاز به یک منجی دارند نه یک پیامبر، درتمام طول اثر موسی تنها یک منجی قدرتمند است و خبری از پیامبری و پیامهای الهی نیست. او مورد پذیرش بنیاسرائیل قرار میگیرد و بعد که رسالت نجات را انجام داد به کناری رانده میشود. تأکید فیلم بیشتر بر این مقوله است که بنیاسرائیل قبل از حضور موسی خود با درکِ شخصی خودشان ایمان آوردهاند سپس انسان به خودی خود پیامبر خویش است و حضور موسی نه تنها به ایمان آنها نمیافزاید بلکه حتی در رفع کفر نوظهورشان نیز بیتأثیر است. «ارمیای نبی» ساخته «هری وینو» نیز با همین دیدگاه ساخته میشود. «فیلم با این سؤال تقدیری آغاز میشود که آیا در ارمیا انسانی برتر است؟ در واقع این فیلم به نحوی نمایان در تضاد با تمام مفاهیمی است که در ادیان بزرگ الهی راجع به پیامبران آمده است. ارمیا انسانی ساده و معمولی است که در بیابان سحر و جادو میکند و حرفهایی غیر عادی میزند. در واقع فیلم میخواهد بگوید او در سن پیامبری است و در حال پذیرش و القای وحی است اما پس از کاشت این اطلاعات، فیلمساز عدسی را روی شخصیت ارمیا متمرکز میکند و مخاطب درمییابد که او مردی ساده و حتی چهره کسی است که بیشتر به یک شخص سادهلوح میزند. در واقع مرز میان سادگی و معصومیت تا نادانی و سادهلوحی، فاصلة ظریفی است که حفظ و رعایت آن نزد کارگردانان بسیار دشوار است. اما به هر حال کاری نیست که از عهده فیلمساز خبرة« ارمیای نبی» برنیاید. پس میتوان فهمید که در این نوع شخصیتپردازی و پرداخت چهره نوعی تعمد در کار بوده است تا از او شخصیتی سادهلوح نمایش دهد و علت این کار را شاید بتوان در گزینههای زیر پیدا کرد: 1 . در تاریخ چهرهپردازی و شخصیت پیامبران به صورت افرادی سادهلوح نمایش داده شده است. 2 . پیامبران الگوی انسان های متمدن و قدرت دینی جهان هستند ولی این الگوها سادهلوحند. 3 . آنان انسانهایی بسیار ساده بودهاند و با این حال الگوی دینی دینداران جهان چنین انسانهایی هستند. گمان نگارنده بر این است که دو گزینة آخر با تلفیق با هم پاسخ این سؤال باشند. در واقع سردمداران جهان غرب در قرن حاضر دریافتهاند که اگر قدرتی در جهان قدرت مقابله با آنان را داشته باشد قدرت شوروی از هم پاشیده یا چین و روسیه نیست بلکه قدرت تفکر دینی است که به نحوی فزاینده در حال گسترش است و هر روز پیروان بیشتری به خود جذب میکند. پس در برابر چنین قدرتی باید به مقابله برخاست. حساسترین نقطة دین که میتوان به آن ضربه زد نقطة پیدایش تفکر یعنی نقطة ظهور یک دین با وجود پیامبری مبعوث است در واقع با خدشهدار کردن پایههای این تفکر، اساس و نهاد آن به تدریج فرو خواهد ریخت. آنان در پی القای این اندیشهاند که پیامبران به عنوان الگوی مذهبی افرادی عادی و حتی گاهی چون ارمیا پایینتر از حد پیروان خود بودهاند چنانچه موسی در ده فرمان از نظر اعتقادی در سطحی نازلتر از بنیاسرائیل قرار دارد. در واقع انسان با تفکر خویش خدا را فهمیده و موسی نیز چیزی بیشتر از این نمیگوید. ارمیای نبی حتی قدرت منجی بودن نیز ندارد. او در فساد شهر خویش منفعل است و حتی بعد از شکستن بتهای مغازهای پا به فرار میگذارد. در ارزشگذاری فیلم، معقولیت و تعقلپذیری اثر یکی از نکات مهم و قابل توجه است و فیلمسازان غربی بر این نکته توجه بسیار دارند. در «ارمیای نبی» با پرداخت شخصیت ارمیا به عنوان انسانی معمولی و حتی سادهلوح، فقیر و بسیار ترسو، در پی بیان علت و ایجاد فضای علّی برای پیامبری هستند، گویا میان خصوصیاتی چون سادهلوحی و پیامبری نوعی رابطه تلازم برقرار است و این رابطة مخدوش علی و معلولی باعث میشود که مخاطب، چفت و بست داستانی را به خوبی درک نکند و ارمیا را به عنوان پیامبری که از او برتر است نپذیرد. چرا که ارمیا با آن نحوه پرداخت شخصیتی آنقدر والا و باارزش نیست که کسانی را به سمت خود جذب کند. در کتاب آفرینش نیز که داستان پیدایش انسان و سیر پیامبری تا زمان حضرت ابراهیم (ع) است، وضع بر همین منوال است. پیامبران در این اثر نیز انسانهایی عادی و حتی شاید معمولیتر از دیگران هستند. آنها از ابعاد عمیق معنوی و ارزشگذاری شخصیتی کاملاً عاری بوده و افرادی عرفی بودهاند. در واقع این فیلم درپی القای این اندیشه است که مخاطب باید از نظر خصوصیات انسانی خود را با چنین پیامبرانی بسنجد تا به وضوح دریابد در پیامبران چیزی بیشتر از یک انسان عادی نبوده است. در واقع فیلمسازان آمریکایی تمام ویژگیها، قدرت معنوی و ماورایی پیامبران را در طول تاریخ نادیده گرفته و با حذف مهمترین خصوصیتها، پیامبران خدا را در سطح انسانی معمولی و حتی کوتاه فکر تنزل میدهند. «آدم» در «کتاب آفرینش» تنها این ویژگیرا دارد که اولین انسان است، اما در اینکه او پیامبر نیز هست کاملاً تردید است. او مردی ساده و منفعل است که با اولین وسوسة شیطان سیب را از دست حوّا گرفته و میخورد و پس از تنزّل به سطح زمین، کشاورزی ساده میگردد. آدم و حوا تمام روز کشاورزی میکنند و گویا حتی از وجود فرزندان خویش هابیل و قابیل و از مشاهدة اعمال آنها غافلند. آدم با دیدن کشته شدن قابیل حتی واکنش احساسی یک انسان را نیز از خود بروز نمیدهد. آدم در این فیلم مظهر علم ربوبی نیست و چیزی بر تراز فرشتگان ندارد. او چهرة کشاورزی ساده و بیسواد را دارد که در جهل و بیخبری به سر برده و تا حدی همچون اقوام اولیه «بربر» است. فیلمساز با این چهرة پردازی و پرداخت شخصیتی غلط برای آدم با همان پیش فرضهای قبلی شخصیت نوح را نیز میکاود. در واقع به عقیدة فیلمساز میان نوح و یک پیر مرد کشتیساز فرقی نیست و چیزی فراتر در شخصیت او یافت نمیشود. نوح یک پیامبر است، اما سؤال اینجاست که او چگونه پیامبری است که هیچگونه مؤمنی به دین خویش ندارد و حتی همسر و فرزندانش نیز با دیده تردید به او مینگرند و گاه اعمال او را انکار میکنند. نوح روزی از خانه بیرون میآید و صدایی میشنود که برای خودت و حیوانات یک کشتی نجات بساز اما از کجا معلوم که شنیدن این نوا نوعی توهّم نبوده است. نوح در برابر قوم خود هیچگونه نقش و تبشیر یا انذاری برعهده ندارد. مسلّماً هالیوود به پیامبران بشریت به این چشم نگاه میکند که آنان انسانهایی بسیار معمولی و عرفیاند که صلاحیتی برای برتری بر اجتماع ندارند. و جهان غرب تنها در پی مقایسة قدرت مادی و ابزاری پیامبران با جهان علم و صنعت است و در این مقایسه با پیش فرضی تثبیت شده برآنند که غرب متمدنترین و پیشرفتهترین قدرت است. اما مقایسه اصلی باید در میان تفکر دینی و تفکر غربی صورت پذیرد که در این آثار امکان چنین مقایسهای نیست. چون شخصیت پیامبران از هرگونه معنویت و تفکر عمیق ربوبی خالی است. حتی آنان همچون تفکر امروز غربیان، پیرو شکاکیت و حتی انکار هستند پس تفاوتی با دیگر انسانها ندارند. ارمیای نبی با شنیدن وحی و نوای الهی پا به فرار میگذارد و نمیتواند انتخاب خداوند را بپذیرد. ابراهیم در «کتاب آفرینش» در برابر قربانی کردن پسرش تردید میکند و نمیتواند این فرمان را بپذیرد. او از خدا میپرسد «آیا خدای عدالت گستر از من چنین میخواهد؟» «تو که مظهر عدلی پس انصافت کجا رفته است» و با جملاتی از این قبیل خشم و عدم پذیرش خود را اعلام میدارد و این در حالی است که پسر ابراهیم به راحتی بر این فرمان گردن مینهد. ابراهیم در زبان ادیان، خلیل خداوند است اما این صفت در کتاب آفرینش کاملاً مخدوش است. در واقع فیلمسازان غربی با حمایت سیاست فرهنگسازی جهانی با چنین شخصیت پردازی از نوح، ابراهیم، آدم، موسی و عیسی (ع) این مسأله را بازگو میکنند که پیامبران به عنوان انسانهای عادی تنها با این ویژگیسر و کار داشتند که به آنها وحی و الهام صورت میگرفته و انسانهای دیگر از درک این قدرت ماورایی عاجزند که البته امکان وحی و الهام نیز در فیلمی که فرانسه از پیامبر جدید ساخت مخدوش میگردد، «ژاندارک» خون مسیح را مینوشد و قدرت پیامبری مییابد. اما در سرتاسر فیلم، نگاه فیلمساز بر این نکته است که آیا واقعاً به او وحی میشود. اگر چه ما یقین داریم که «ژاندارک» پیامبر نبوده است اما هدف کارگردان بیشتر تعمیم مسأله وحی در مورد همة مبعوثین است. کارگردان «ژاندارک» با زیر سؤال بردن وحی و کشیدن پای الهام به زندگی دیگر انسانها در پی بیان این نکته است که هر انسانی امکان وحیپذیری دارد و ژاندارک نیز به عنوان یک زن دارای این قدرت است. فیلمساز پس از چیدن این مقدمه و تعمیم قدرتپذیرش وحی به تمام انسانها به دنبال مقدمهای دیگر میرود تا این بنیان را خدشهدار سازد، او به این نکته میپردازد که ژاندارک در کشته شدن خانوادة خویش دچار نوعی ضربة شدید احساسی شده است پس شاید شدت نفرت او نسبت به متجاوزین باعث توهم وحی برای نجات کشور شده است. پس از کجا معلوم که وحی و الهام مقدس در دیگر پیامبران نیز از سر احساس انتقام و برتری جویی و یا عقدههای درونی ناشی از خودپرستی و قدرتپرستی نباشد. در واقع در اینگونه آثار تلاش شده است تا آغاز با مخدوش کردن تاریخچه پیامبری، آنان را از سطح عالمان علوم الهی و مبلّغان شریعت به سطح انسانی عادی تنزّل دهند و بعد از القای این مقدمه، در ده فرمان، و عیسی به روایت لوقا بستر را برای نوعی القای شکاکیت آماده سازند و در آخر با آثاری چون ژاندارک اساس وحی را نیز زیر سؤال ببرند. تنها شخصیتهایی که علیرغم تحریف زیاد در آثار پیامبران جلوه بیشتری دارند چهره عیسی در مصائب مسیح و عیسی به روایت لوقا و چهره موسی در ده فرمان است. ده فرمان در واقع به جای آنکه داستان یک پیامبر باشد روایت آزادیخواهی بنیاسرائیل و ماجرای محنتهای آنان در طول تاریخ است. فضای موسیقایی و روایی داستان در ده فرمان در خدمت بیان این مطلب است که اسرائیل قوم خداوند است و موسی با نجات آنان از بردگی، سرزمین موعود را به آنها بخشید تا در راحتی زندگی کنند و اکنون صهیونیسم جهانی همان بنیاسرائیل مظلوم است که دوباره در پی احقاق حق خویش است. عیسی نیز در عیسی به روایت لوقا کسی است که نه برای رشد و انذار بشر بلکه برای تطهیر آنان از گناهان مبعوث شده است و در مصائب مسیح با رنج و محنتهای فراوانی این تطهیر صورت میپذیرد و مسیحیان پاکترین قوم میشوند. در واقع به هیچ کدام از آثار هالیوودی نمیتوان به چشم تاریخ پیامبران نگریست بلکه اینها تنها تمهیدی برای سیاست دینگریزی و فرهنگسازی سیاسی در غرب هستند. برگرفته از مجله فرهنگ پویا mouood.org |