مولای من!!!
مولای من! آرزو داشتم مرا عبدالمهدی می نامیدند. دوست داشتم از همان اول اذان عشق تو را در گوشم زمزمه کرده بودند. کاش کامم را با نام تو بر می داشتند و حرز تو را همراهم می کردند! ای کاش مهد کودکم مهد آشنایی با تو بود. کاش در کلاس اول دبستان آموزگارم الفبای عشق تو را برایم هجی می کرد و نام زیبای تو را سرمشق دفترچه تکلیفم قرار می داد. در دروه راهنمایی هیچکس مرا به خیمه سبز تو راهنمایی نکرد. در سالهای دبیرستان کسی مرا با تو که مدیر عالم امکان هستی پیوند نزد. در کلاس تاریخ، کسی مرا با تاریخ غیبت، غربت و تنهایی تو آشنا نساخت. در درس دینی به ما نگفتند که «باب الله» و «دیان دین» حق تویی. چرا موضوع انشای ما به جای «علم بهتر است یا ثروت» از تو و از ظهور تو روش های جلب رضایت تو نبود؟ مگر نه بی تو نه علم بهتر است و نه ثروت؟ در زنگ شیمی وقتی سخن از چرخش الکترون ها به دور هسته اتم به میان می امد، اشارتی کافی بود تا من بفهمم تمام عالم هستی به گرد وجود شریف تو می چرخند. ای کاش در کنار انواع و اقسام فرمول های پیچیده ریاضی و فیزیک، فرمول ساده ارتباط با تو را نیز به من یاد می دادند. وقتی برای کنکور درس می خواندم، کسی مرا برای ثبت نام در دانشگاه معرفت و محبت تو تشویق نکرد. از فضای نیمه بسته مدرسه، وارد فضای باز دانشگاه شدم؛ در دانشگاه وضع از این هم اسف بار تر بود. بازار غرور و نخوت پر مشتری بود. علم آن چیزی بود که از آن کتاب مرجع اروپایی یا فلان مجله آمریکایی ترجمه می شد. از علوم اهل بیت (علیه السلام)، دانشِ یقین بخشِ آسمانی، کمتر سخن به میان می آمد. مولای من! در دانشگاه هم برایم از تو سخن نگفت. هیچ استادی برایم اوصاف تو را بیان نکرد. کارکرد دروس تاریخ اسلام و معارف اسلامی جبران کسری معدل دانشجویی بود. پس از فراغت از تحصیل نیز اداره زندگی و دغدغه معاش مجالی برای فکر کردن راجع به تو برایم باقی نگذاشت. اینک اما در عمق ضمیر خود تو را یافته ام. چندی است با دیده دل تو را یافته ام. گویی دوباره متولد شده ام. تعارف بردار نیست؛ زندگی بدون تو که امام عصر (عجل الله تعالی فرجه الشریف) و پدر زمانه ای، «مردگی» است و اگر کسی همچون من پس از عمری غفلت به تو رسید، حق دارد احساس تولد دوباره کند. حق دارد به شکرانه این نعمت پیشانی ادب بر خاک بساید و با خود زمزمه کند:
الحمدلله الذی هدانا لهذا و ما کنا لنهتدی لولا ان هدانا الله